دسته بندی | علوم اجتماعی |
بازدید ها | 13 |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 22 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 14 |
نظریه های کارل مارکس
مقدمه:
کارل مارکس فیلسوف سوسیالیست آلمانی در سال 1818 متولد شد او صاحب آراء و افکار تازه در اقتصاد، سیاست و اجتماع بود و یکی از موجدین مکتب سوسیالیست افراطی به شمار می آید. کتاب مشهور سرمایه CAPITAL خلاصه ایست از آراء و عقاید مارکس. وی به دستیاری انگلس نخستین مانیفست کمونیسم را تدوین کرد و خود موسس اولین کنگره بین المللی کمونیسم گردید. فلسفه او که به مارکسیسم مشهور است بر اساس ماتریالیسم استوار گردیده و کلیة تحولات اقتصادی و حتی تاریخی را معلول عوامل مادی می داند و با تمرکز سرمایه در دست عده ای معدود مخالف و رژیم سرمایه داری را محکوم به زوال و راه تأمین یک سیستم عادلانه را در استقرار رژیم تعاون در اقتصاد و بالابردن ارزش کار و جانشین ساختن کار به جای سرمایه می داند کارل مارکس در سال 1883 درگذشت.
-ناسیونالیسم و بورژوازی:
مارکس کتاب مانیفست کمونیست، تاریخ جامعة بشری را بر اساس مبارزه طبقاتی توصیف می کند، آزاده و برده نجیب زاده و طبقه عوام، لرد و رعیت، ارباب و صنعتگر و کارگر و در یک کلمه مستکبر و مستضعف همیشه رویاروی هم قرار داشتند. مبارزه مستکبر و مستضعف یا به بازسازی انقلابی جامعه منتهی می گردد یا به انهدام مشترک طبقات متنازع جامعة معاصر به دو طبقه تقسیم می گردد که دقیقاً رودرروی هم قرار دارند. بورژوازی و پرولتاریایی از نظر مارکس طبقات اجتماعی بازیگران واقعی در فرایند تاریخ هستند تحولاتی ملی و محلی صرفاً جنبه ای از این فرایند را تشکیل می دهند و به طوری که گفته ایم شود نقش کم اهمیتی را ایفا می کنند مگر اینکه یک ملت برحسب تصادف و در اثر وقوع نقطه عطفی در تاریخ جهان بتواند خود را در راس پیشرفت کل بشریت قرار دهد این موضوع در درک اینکه چرا مارکس آنقدر به ناسیونالیسم کم توجه بوده است مهم می باشد برای او لازم است که ملتها، دولتها و شهرها در زمینه و از دیدگاه جایگاهشان در روابط طبقاتی و همچنین در منازعة طبقاتی که در سطح جهانی رخ می دهد مطالعه و ارزیابی گردند مارکس بی پرده اشاره کرده است که ناسیونالیسم تجلی منافع بورژوایست وی می نویسد: بورژوازی متقاعد شده بود که ملت فقط از سرمایه داری و کمونیسم را به عنوان نظامهای جهانی تلقی می کند از نظر او ملیت یک نیرنگ است او می گوید که بورژوازی به عنوان یک طبقه دارای یک نفع مشترک است و این اشتراک منافع که رودرروی پرولتاریا در داخل کشور است. در عین حال بر ضد منافع بورژوازی دیگر ملتها در خارج از کشور نیز می باشد این همان چیزی است که بورژوازی آن را ملیت می نامد به هر حال مارکس مشخص نمی کند چگونه و چرا باید توافق برخی بورژوها بر سر یک منفعت مشترک به علیه دیگر بورژواها امکانپذیر باشد) او همچنین دلیلی برای مارکس می گوید:
«هنگامی که پرولتاریا نظم اجتماعی وجود را برهم زند فقط راز هستی خودش را اعلان نموده، چرا که پرولتاریا یا انحلال قطعی این نظم است دقیقاً هنگامی که این فلسفه به سلاحهای مادی خود دست می یابد پرولتاریا نیز سلاحهای فکری خود را پیدا می کند و هنگامی که تندر اندیشه تا عمق افکار بکر و ناآگاه این ملت نفوذ کند آلمانیها خود را آزاد خواهند ساخت و انسان خواهند شد.
دسته بندی | اقتصاد |
بازدید ها | 23 |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 14 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 11 |
*مقاله تاثیر مسایل ارزشی و اخلاقی در علم اقتصاد*
بحث در مورد تأثیر مسایل ارزشی و اخلاقی در علم اقتصاد به دهههای اول قرن بیستم برمیگردد و با ظهور اثباتگرایی منطقی در اروپا این بحث شدت مییابد بهطوری که اغلب اقتصاددانان علم اقتصاد را به دو شاخه کلی اقتصاد دستوری و اقتصاد اثباتی تقسیم میکنند و معتقدند که اقتصاد دستوری دارای بحثهای اخلاقی و ارزشی و اقتصاد اثباتی براساس واقعیتهاست و تنها اقتصاد اثباتی از نظر علمی ارزشمند میباشد. اما این اقتصاد دارای همان مبانی سیستماتیک و فکری آدام اسمیت است و نمیتواند فارغ از بحثهای متافیزیکی و ارزشی باشد. جداسازی علم اقتصاد در مبانی اجتماعی و فکری موجب شده است که این علم به صورت یک علم جهانشمول در نظرگرفته شود و نسخههای یکسان اقتصادی برای جوامع و فرهنگهای اقتصادی مختلف پیچیده شود. این بحث هم از جهت روششناسی علم و هم از جهت سیاستگذاری اقتصادی مهم است. این مقاله تلاشی در جهت باین این مطلب که علم اقتصاد دارای پایههای اخلاقی و فلسفی است و نمیتوان آن را بدون در نظر گرفتن این مبانی بررسی کرد.
زمانی میتوان از یک مکتب اقتصادی درکی درست داشته باشیم که پایههای فکری و فلسفی آن را بفهمیم و دوره تاریخی و اجتماعی ظهور آن را بشناسیم. انتقاد از دیدگاههای اقتصادی مکاتب مختلف بدون در نظر گرفتن مبانی فکر ی و اخلاقی آن مکتب، انتقادی سطحی خواهد بود و نمیتوان صرفاً با اهداف و معیارهای یک مکتب خاص دیدگاههای اقتصادی سایر مکاتب را زیر سؤال برد. اصیلترین روش نقد مکاتب اقتصادی مطابقت دادن اصول فلسفی- اخلاقی دیدگاههای اقتصادی آنها با واقعیتهای تاریخی و اجتماعی است. اما در بسیاری از نقدها در مورد این موضوع تأمل نمیشود. این مقاله با مروری کوتاه بر افکار کارل مارکس، آدام اسمیت و دیدگاههای اقتصادی اسلام نشان میدهد که بدون دریافت دقیق بینشهای فلسفی یک مکتب اقتصادی، فهم دیدگاههای اقتصادی آن به درستی امکانپذیر نخواهد بود و همانطور که افکار فلسفی و اخلاقی در شکلگیری اقتصاد مارکسی و اسلامی تأثیر دارند در شکلگیری دیدگاههای اقتصاد لیبرالیسیتی نیز مؤثرند و نمیتوان اقتصاد لیبرالیستی را فاقد اندیشههای فلسفی و اخلاق دانست.
مقدمه
شاید هیچ علمی مانند علم اقتصاد اینگونه درمعرض جدال، میان اندیشمندان خود نیست. این جدال نه تنها در مورد ظاهر نظریهها بلکه دربارة مبانی فکری، فلسفی و اخلاقی آنها نیز هست. اختلافنظر در علم اقتصاد چنان عمیق است که موجب به وجود آمدن دیدگاههای کاملاً مخالف با هم شده است. گویی که این دیدگاهها از علوم جداگانهای نشئت میگیرند ولی همگی به یک موضوع میپردازند. این اختلاف ناشی از تفاوت در نوع جهانبینی و تلقی آنها از انسان و محیط پیرامونی اوست. نوع جهانبینی و تلقی از انسان در دورانهای مختلف تاریخی و به تبع آن در مکاتب مختلف فکری تفاوت داشته و این تفاوت عاملی مهم در شکلگیری نظریههای اقتصادی متنوع بوده است. درک دقیق این نظریههای اقتصادی بدون بررسی مبانی فکری، تاریخی و اجتماعی امکانپذیر نخواهد بود. علاوه بر این، مقبولیت یک تفکر خاص در جامعه به عواملی دیگر به غیر از مطابقت با واقعیت بستگی دارد، مسایل سیاسی، ایدئولوژیک و انتظارات زمانه عوامل مهمی در مقبولیت آن به حساب میآیند.
امروز، اقتصاد لیبرالیستی به قهرمانی شکستناپذیر تبدیل شده است و سایر مکتبهای اقتصادی را براساس معیارها و اهداف خود نقد میکند و آنها را از جهت مسایل کارکردی و زیربناهای اخلاقی و ارزشی زیر سؤال میبرد و خود را منزه از هرگونه بحثهای ارزشی و اخلاقی تصور میکند. این مکتب علم اقتصاد را تنها با نام خود ثبت میکند و سایر مکتبها را با اتهام غیر علمی بودن از صحنه میراند و تا میتواند خود را به علوم ریاضی و فیزیک نزدیک میکند. پیروان سرسخت این مکتب گذشته آن را فراموش کرده و از یاد بردهاند که این مکتب زاده یک مادر فلسفی – اخلاقی و در یک بستر اجتماعی خاص بوده است. اکنون آنها مسئلة فقر را که یکی از دغدغههای آن مادر فلسفی- اخلاقی بود در مقابل داشتن نظامی کارآمد، مهارت علمی، قدرت پیشبینی زیاد و ریاضیاتزدگی نادیده میگیرند.
این مقاله خاطرنشان میکند که مکتبهای مختلف اقتصادی دارای مبانی فلسفی و اخلاقی هستند و دیدگاههای اقتصادی آنها بر پایة آن مبانی فلسفی شکل میگیرند و اقتصاد لیبرالیستی نیز از این قاعده جدا نیست، و اینکه نمیتوان با معیارها و اهداف یک مکتب اقتصادی خاص نظریههای مکاتب دیگر را بدون در نظر گرفتن مبانی فلسفی، اخلاقی و زمینههای اجتماعی و تاریخی آنها نقد کرد.
در این مقاله بهطور اختصار به مبانی دیدگاههای آدام اسمیت که متأثر از دیدگاه نیوتنی زمانه خود بود، کارل مارکس که «به کار خود به چشم طلیعه یک علم اجتماعی جدید مینگریست» (مینی 225:1375)و اقتصاد اسلامی که متأثر از جهانبینی حاکم بر شکلگیری نظریات فلسفی و علمی قبل از انقلاب علمی بود، خواهد پرداخت و در پایان نتیجهگیری خود را ارائه خواهم کرد.
مبانی فکری اقتصاد سیاسی آدام اسمیت
آدام اسمیت در واقع پایهگذار یک نظام فکری است که مبانی اصلی اقتصاد متداول امروزی را تشکیل میدهد. متفکران متعددی قبل از آدام اسمیت در مورد اقتصاد نظریهپردازی کرده بودند، اما اسمیت تنها به نظریهپردازی نپرداخت بلکه نظامی دقیق برای اقتصاد طرحریزی کرد. «دستآورد اسمیت اصل لسه فر نبود، بلکه استدلال پیگیر و سیستماتیک آن بود. اگرچه اصل مزبور در فرانسه زاده شده بود، لیکن به یک بریتانیایی نیاز داشت که آن را تا نتیجهگیری منطقیاش توسعه دهد و شالوده نظریه اقتصادی سازد» (آنیکین 1358 : 155). آدام اسمیت در عصری زندگی میکرد که «نیوتن ولایتی همپایه ارسطو» داشت. نیوتن با بلوغ فراوانش با «ایستادن بر شانه غولها» نظامی هماهنگ، ساده و متحد در حوزه امور طبیعی ایجاد کرده بود. او بر خلاف نظریه ارسطویی مبنی بر اینکه اجسام زمینی و آسمانی از قوانین متفاوتی پیروی میکنند نشان داد که قوانین حرکات زمینی و آسمانی یکسان است (کاپلستون 1375: 165). نظام نیوتن دارای خصلت زیبا و هماهنگی بود که از جهان بینیای نشئت میگرفت که بعد از انقلاب علمی تقویت شده بود. به این معنی که «طبیعت دارای نوعی هماهنگی است، این هماهنگی در نوع سادگی متجلی میشود که با درک درست قوانین طبیعت قابل دستیابی است» (برونوفسکی و مازلیش 1379 : 168). طبیعت همیشه از کوتاهترین راه میرود، طبیعت کار بیهوده نمیکند، طبیعت نه اسراف میکند و نه در ضروریات خست میورزد» (برت 1378: 30). این جهانبینی نقش مهمی در تاریخ علم دارد فقدان زیبایی و هماهنگی در نظم بطلمیوس دلیلی بود برای آنکه کوپرنیک آن نظام را رد کند. همچنین نظام نیوتنی براساس «اصول متعارف» و قضایا و قوانینی که نتیجه قیاسی این اصول متعارف هستند. توسعه یافته بود و نیوتن تأکید داشت که باید سیستم اصول متعارف با رویدادهای عالم واقع تأیید شوند (لازی 1377: 100 و 101).