سل یو2

سیستم همکاری در فروش فایل

سل یو2

سیستم همکاری در فروش فایل

دانلود مقاله در مورد جامعه شناسی

نقد جامعه‌شناسی برخلاف آنچه در نگاه نخست به نظر می‌آید، تنها بررسی تأثیر مستقیم رخدادهای اجتماعی مشخصی بر ادبیات یک دوره نیست و برخلاف بسیاری مکاتب دیگر نمی‌توان یک مقطع معین تاریخی و یک محدوده‌ی مشخص جغرافیایی و فرهنگی برای آن درنظر گرفت
دسته بندی تاریخ و ادبیات
بازدید ها 24
فرمت فایل doc
حجم فایل 424 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 325
مقاله در مورد جامعه شناسی

فروشنده فایل

کد کاربری 1024
کاربر

جامعه شناسی

چکیده

نقد جامعه‌شناسی برخلاف آنچه در نگاه نخست به نظر می‌آید، تنها بررسی تأثیر مستقیم رخدادهای اجتماعی مشخصی بر ادبیات یک دوره نیست و برخلاف بسیاری مکاتب دیگر نمی‌توان یک مقطع معین تاریخی و یک محدوده‌ی مشخص جغرافیایی و فرهنگی برای آن درنظر گرفت. بلکه در طول سال‌ها افت و خیزهای فراوانی را پشت سرگذاشته و با جریان‌های بسیار در پیوسته است.

یکی از مهم‌ترین این جریان‌ها که پیوندی گسست‌ناپذیر با جامعه‌شناسی دارد، نقد فمنیستی است. بسیاری از منتقدان، فمنیسم را شاخه‌ای از نقد جامعه‌شناسی می‌دانند که در آن به جامعه از رهگذر امکانات و شرایطی می‌نگرد که همواره از زنان دریغ داشته شده است.

این رساله ابتدا به معرفی مشروح رویکرد جامعه‌شناسی می‌پردازد و ویژگی‌های اصلی آن را جست و جو می‌کند و مهم‌ترین گرایش‌های این گونه‌ی نقد ادبی را معرفی می‌کند. فصل دوم رمان سووشون را براساس شیوه‌های این رویکرد تحلیل می‌کند و مناسبات سووشون را با جامعه‌ای که در آن شکل گرفته و نیز جامعه‌ای که روایتش می‌کند مورد کنکاش قرار می‌دهد. در فصل سوم از رویکرد فمنیستی و نقد ادبی سخن می‌رود و در فصل پایانی سووشون از چشم‌انداز این رویکرد نوآیین و در حال شکل‌گیری بررسی می‌شود.

فصل اول

معرفی رویکرد جامعه‌شناسی



پیوندهای جامعه و ادبیات در نگاه نخستین

نخستین تصوری که از شنیدن ترکیب جامعه‌شناسی ادبیات در ذهن نقش می‌بندد، احتمالاً بررسی تأثیر مستقیم رخدادهای اجتماعی مشخصی بر ادبیات یک دوره و به ویژه نمودهای معین آن در آثاری خاص است.

اما حتی پیش از آن‌که به سراغ آنچه ناقدان کهنه و نو در این باره گفته‌اند، برویم با تأمل در مجموعه‌ی نسبت‌های محتمل میان ادبیات و جامعه می‌توانیم آرام آرام دریابیم که این ماجرا بسیار پیچیده‌تر از آن چیزی است که در آغاز می‌پنداشتیم، ببینیم پیوندها و تأثیر و تأثرات متقابل میان دو مفهوم گسترده‌ی جامعه و ادبیات چه ابهاماتی در ذهن ما برمی‌انگیزند:

1ـ آیا می‌توان از عکس این نسبت یعنی تأثیر ادبیات بر جامعه نیز سخن گفت؟

2ـ آیا می‌توان این رابطه را تأثیر و تأثری دوجانبه و دیالکتیکی دانست؟

3ـ آیا جامعه مستقیماً بر متن ادبی تأثیر می‌گذارد یا به واسطه‌ی تأثیر بر نویسنده؟

4ـ آیا حوادث جامعه مستقیماً براثر ادبی تأثیر می‌نهند یا آن‌که حوادث اجتماعی با تحولی که در فضای فرهنگی و ادبی ایجاد می‌کنند، اثر را تحت تأثیر قرار می‌دهند؟

5ـ آیا نویسنده حتماً باید تحت تأثیر فضای اجتماعی قرار گیرد یا آن‌که در مواردی باید در برابر این تأثیر ایستادگی کند و حتی آن را خنثی و یا دیگرگون سازد؟

6ـ تأثیر جامعه بر ادبیات در قلمرو خود آگاه نویسنده جای دارد یا ناخودآگاه؟

7ـ تأثیر جامعه بر ادبیات به جنبه‌ی هنری ـ ادبی متن باز می‌گردد یا اثر از طریق تأثیر بر فضای فکری دوران و ذهنیت نویسنده از جامعه رنگ می‌پذیرد؟

8ـ آیا تأثیرپذیری از جامعه صرفاً در آثار رئال تحقق‌پذیر است؟

9ـ آیا تأثیرپذیری از جامعه محدود به انواع و قالب‌های خاصی است؟ آیا اثرپذیری شعر و داستان با اثر تغزلی و تعلیمی به یک نسبت است؟

10ـ آیا می‌توان از اثرپذیری اجتماعی نظریه‌های ادبی سخن گفت؟

11ـ آیا منظور از جامعه در این تعابیر صرفاً جنبه‌های سیاسی را دربر می‌گیرد؟ آیا تأثیر جامعه به معنای تأثیر حکومت و ایدئولوژی خاصی است؟

12ـ آیا ممکن است تأثیرات اجتماعی در مورد دو نویسنده، یا دو متن متفاوت و یا حتی متضاد باشد؟ آیا ممکن است اثری به گونه‌ای منفی و واکنشی تحت تأثیر جامعه قرار گیرد؟

13ـ واقعیت‌های اجتماعی براثر تأثیر می‌نهند یا آرمان‌هایی که هنوز تحقق نیافته‌اند؟

14ـ آیا نشانه‌های اثرپذیری اجتماعی اثر ادبی به طور پراکنده در متن منتشر است یا آن‌که ساخت کلی متن از جامعه اثر می‌پذیرد؟

15ـ آیا اثر تحت تأثیر و نمایشگر بخش و طبقه‌ی خاصی از جامعه است یا می‌کوشد تصویری از همه‌ی جوانب اجتماع به دست دهد؟

16ـ آیا اثر با مقطع معینی از جامعه نسبت دارد یا با گستره‌ای تاریخی از اجتماع در ارتباط است؟

17ـ آیا روابط اثر و جامعه به گونه‌ای آشکار مطرح شده است یا به صورتی پنهان و نامستقیم؟

18ـ آیا اثر همواره صرفاً به روایت بی‌کم و کاست فضای جامعه دست می‌زند یا در آن تصرف و اغراق می‌کند و احیاناً با دیدگاهی ناقدانه به آن می‌نگرد؟

19ـ آیا آثار نویسندگانی که ظاهراً به جامعه توجهی نشان نمی‌دهند، برکنار از هرگونه تأثیر اجتماعی است؟

20ـ آیا نگاه اجتماعی به ادبیات الزاماً به معنای داوری ارزشی و نگاه تعهدآمیز است؟

بی‌تردید با تأمل بیشتر می‌توان بر این پرسش‌ها افزود و یا بسیاری از آن‌ها را به شکلی دقیق‌تر و فنی‌تر مطرح کرد.

مسأله‌ی‌ پیوند جامعه و ادبیات بسیار پیچیده و دارای جوانبی گوناگون است و همواره در مباحث نقد ادبی حضور داشته است. در حقیقت گرایش‌های گوناگون جامعه‌شناسی ادبیات یا مکاتب دیگری که به نحوی با این قلمرو ارتباط یافته‌اند، هرکدام به بخش‌هایی از این زمینه‌ی پهناور توجه کرده‌اند و در پی پاسخ تنها تعدادی از پرسش‌های بیست گانه‌ی پیش گفته، برآمده‌اند.



چشم‌انداز تاریخی جامعه‌شناسی ادبیات

گزارش تمام تأملات پیرامون مسائلی که به گونه‌ای به نسبت جامعه و ادبیات پیوند دارد، به صورتی دقیق، سزاوار و منسجم و در عین حال موجز بسیار دشوار است. تقریباً همه‌ی شاخه‌های خرد و کلان نقد ادبی، بعدی جامعه‌شناسی نیز دارند. جامعه‌شناسی ادبیات برخلاف بسیاری مکاتب دیگر در یک مقطع معین تاریخی و یک محدوده‌ی مشخص جغرافیایی و فرهنگی، دارای سیر تکوین، اوج و افول آشکاری نیست و پیوسته در حال اُفت و خیز و بازگشت به جریان‌های پیشین بوده است. از این‌ها گذشته مناسبات جامعه و ادبیات چندان عام و گسترده است که می‌توان ادعا کرد هیچ دوره‌ی تاریخی‌ای خالی از ذهنیتی هر چند مبهم و کلی و نظریه‌ای هرچند خام و نارسا در این باره نبوده است.

به هر روی می کوشیم در این مجال اندک پس از اشاره‌ای گذرا به ریشه‌های تاریخی جامعه‌شناسی ادبیات در مفهوم فنی امروزی آن، جریان‌های عمده، چهره‌های ممتاز و مفاهیم کلیدی این قلمرو پهناور را معرفی کنیم و با اشاراتی کوتاه به واپسین جریان‌ها که در زمانی نزدیک به ما متولد شده‌اند، به مسیر تحولات در پیش رونگاهی بیندازیم.

هنر و جامعه: همزادان دیروز

ارتباط هنر و جامعه از اساسی‌ترین مسائلی است که توجه تاریخ‌نگاران هنر و زیبایی‌شناسی را به خود جلب کرده است.

بی‌گمان یکی از نامدارترین و گسترده‌ترین پژوهش‌ها در این زمینه، کتاب تاریخ اجتماعی هنر نگاشته‌ی آرنولد هاوزر است، که تاریخ هنر را از منظری کاملاً اجتماعی بررسی کرده است و پیوند تحولات هنری و ایجاد سبک‌های جدید و از میان رفتن سبک‌های پیشین را با تحولات مختلف اجتماعی آشکار ساخته است و تولد یا زوال جریانات را با وقوع حوادث معین اجتماعی گره می‌زند.1

ارنست فیشر در ریشه‌یابی ارتباط هنر و جامعه به اصل «تصورناپذیری ابزار بدون انسان و انسان بدون ابزار» توجه می‌دهد. فیشر می‌پندارد انسان از آغاز همان گونه که ابزار و سلاح می‌ساخت و در جست و جوی خوراک و پناهگاه بر می‌آمد، به کارهای هنری نیز دست می‌یازید، نقاشی و پیکرتراشی می‌کرد و به هنگام کارهای دسته‌جمعی، ترانه می‌خواند.2

دکتر آریان‌پور ـ از پیشگامان جامعه‌شناسی و جامعه‌شناسی هنر در میهمن ما ـ نیز پس از بررسی دیدگاه‌های گوناگون درباره‌ی منشأ هنر، نگرش‌ها یی را که به شیوه‌ای هنر را با فردیت هنرمند پیوند می‌دهد، به یک سو می‌نهد و به این نتیجه می‌رسد که اجتماع، مهم‌ترین منشأ پرورش شکوفایی هنر ابتدایی است.3

در زندگی ابتدایی، جمع انسانی اهمیت بسیار داشت. زندگی معنای خویش را از جمع و روابط انسانی به دست می‌آورد ـ ذهنیتی که تا امروز همچنان تداوم یافته است. اشکال گوناگون هنری زبان، آوازهای موزون و مراسم جادویی ـ کوششی جمعی بود که همه‌ی انسان‌ها در آن مساهمت داشتند. هنر وسیله‌ای برای تسخیر طبیعت و حیوانات توسط جامعه‌ی انسانی به شمار می‌رفت. هنر فردی اساساً مفهومی متأخر و حتی امروزین است. پیشرفت زندگی اجتماعی انسان‌ها، یک جانشینی و روی‌آوری آدمی به کشاورزی مفهوم هنر را دیگرگون ساختند.4

تقسیم کار و تخصص که پیامدهای مستقیم و ضروری شکل‌گیری تمدن بود، رفته رفته هنر را پدیده‌ای ویژه و هنرمندان را گروه‌های ممتاز ساخت. در این جامعه‌ی تازه شکل گرفته دیگر نه هنرمند، هنر خویش را به منزلـه‌ی ابزار می‌نگریست و از آن تنها برای بهره‌برداری از طبیعت سود می‌جست و نه هنر و جامعه می‌توانستند یگانگی آغازین خود را پاس دارند. پنداری «من» هنرمند و بسیاری مسائل غیراجتماعی دیگر این دو را از هم جدا می‌کرد.

با آن‌که از آن سال‌های دیرینه و جادویی هم نهادی و همانی هنر و جامعه دور افتاده‌ایم اما آثار پدیده آمده، هنوز هم این ارتباط دوسویه را می نمایانند.

پیشینه‌ی گره خوردگی مطالعات ادبی با مسائل اجتماعی

به سهولت و قطعیت نمی‌توان نقطه‌ی آغاز معینی برای آمیزش مطالعات ادبی با مسائل اجتماعی سراغ کرد. در این زمینه اجماعی میان پژوهندگان وجود ندارد و شاید بهتر باشد اندکی دورتر رویم و زمینه‌های اجتماعی پدیداری این رویکرد را تا اندازه‌ای شناسایی کنیم ـ رویکردی اجتماعی به رویکرد جامعه شناختی ادبیات!

از حدود سال 1830م رمانتیسم در بیشتر کشورهای اروپایی جای خود را به واقع‌گرایی داد. از نویسندگانی که چندان واقع‌گرا نبودند، چون دیکنز، گوگول و بالزاک به گروهی واقع‌گراتر رسیدیم؛ مانند جرج الیوت، تولستوی و فلوبر. جنبشن رمان‌نویسان واقع‌گرا را می‌توان واکنشی در مقابل کل‌گرایی رمانتیک‌ها دانست. واقع‌گرایی رمان سده‌ی نوزدهم ریشه در شیفتگی به «چنین استی» زندگی بود و برخلاف رمانتیسم توجه خود را نه به آینده و نه به گذشته، بلکه به زمان حال معطوف می‌کرد. رمان در میانه‌ی سده‌ی نوزدهم «منظری گسترده بر بخش‌های متعدد جامعه و شمار بزرگی از گونه‌های شخصیت می‌گشاید و البته این گونه‌های شخصیت برحسب کنش‌ها و رابطه های اجتماعی‌اشان به تصویر کشیده می‌شوند. انتقال محوری میان رومانتیک‌ها و نسل نخستین واقع‌گرایان، بیش از هر چیز انتقال از تخیل است به دیدی اجتماعی و همین انتقال در نظریه ادبی خود را نشان داد.5»

روان بنیادی و جامعه بنیادی از دیگر جریان های فکری بودند که تناقضاتشان در تولد نقد جامعه‌شناسی تأثیر قطعی داشت، مباحثات و مجادلـه‌های فراوانی در این زمینه به طور هم‌زمان در فرانسه (سورل، لانسون، گراسری، پوسینه، اَرِآ، موفیه، گاستینه و لالو)، آلمان (بورکهارت و هوسن اشتاین و شمارلو) و انگلستان (ایرجوهیرن) به وجود آمد. مناقشاتی که سرانجام باعث توجه بیشتر منتقدان ادبی به مسأله‌ی اجتماع شد اما ناقدان همچنان روان‌شناسی فردی را در آفرینش هنر مؤثرتر می‌دانستند. از این رو م.لالو در کتاب طرح یک زیبایی‌شناسی موسیقی علمی برای توصیف هنر سه جنبه را برمی‌شمارد: «جنبه‌ی فیزیولوژیک، جنبه‌ی روانی و جنبه‌ی جامعه‌شناسانه.» و نیز از همین روست که ای هیرن برآن است که «انگیزه‌ها یا محرک‌های درونی Impulsions هنر، محرک‌های فردی هستند و ماهیت آن‌ها احساسی است و در نتیجه فقط از وضع روانی فرد ریشه می‌گیرند ولی نمی‌توانند منشأ هنری به خود بگیرند. مگر وقتی که هنرمند از تصویرهای ذهنی و وسیله‌های بیانی‌ای استفاده کند که محیط اجتماعی برای او فراهم می‌آورد.6 آنچه در زندگی هنری و سیر و تکامل آن توجه ناقدان را همیشه به خود جلب کرده است، تحولاتی است که در آن روی می‌دهد. دسته‌ای آن را نشانه‌ای از یک انحطاط کلی می‌دانستند و آن را با «زوال آرمان های سیاسی و اجتماعی خود» نزدیک می‌دیدند. از همین رو منتقد و مورخ فرانسوی فردینان برونیتر در تبیین و توجیه جهش‌ها و انقلابات بزرگ در تحول ادبیات بسیار کوشید. برونیتر هنر را به نوع‌های زنده تقسیم کرد و کوشید تا اصول «گزینش انواع» داروین را در مقیاسی وسیع، در قلمرو هنر و ادبیات به کار گیرد.7

هرچند نظریه‌ی برونیتر ناکام ماند، راه را برای طبیعت‌گرایان گشود. ناقدانی برسرکار آمدند که برای عامل طبیعی نقش بسیاری قائل بودند و می‌کوشیدند تا هنر را با توجه به محیط طبیعی آن بررسی و تبیین کنند. اینان می‌پنداشتند که هنر عبارت است از ترکیب، تلفیق و بازپردازی Transposition عوامل طبیعی، از همین رو «الی‌فور» هنر نقاشی را که از دید او نسبت به سایر هنرها همبستگی بیشتری با طبیعت دارد، می‌ستاید.8

ناقدان بعدی عوامل محیطی را به دو گروه عوامل طبیعی و عوامل اجتماعی تقسیم کردند. اکثر آن‌ها همچون سوروکین و به‌کر و بارنس تاکید می‌کردند که عوامل اجتماعی در مقایسه با عوامل طبیعی تأثیر افزون‌تری برهنر و ادبیات دارند و رها کردن زمینه‌ی اجتماعی فرآیند هنری را خطایی سخت نابخشودنی خواندند.

برخی مورخان نقد ادبی مانند ادموند ویلسن، سابقه‌ی نقد ادبی برمبنای جامعه‌شناسی را به پژوهشی درباره‌ی حماسه‌ی هومر اثر «ویکو» در قرن هجدهم می‌رسانند. ویکو در این پژوهش به شرایط اجتماعی دوران زندگی شاعر یونانی توجه می‌کند. اما نقطه آغاز این مکتب به صورت یک جریان گسترده و ممتد را در سده‌ی نوزدهم باید جست و جو کرد. در آثار منتقدانی چونان مادام دواستان (1817-1766) و هیپولیت تن (1893-1828) و فیلسوفانی مانند هگل و مارکس که اصولی را پی‌ریزی کردند که بسط و پرورش‌های بعدی، آگاهانه یا ناآگاهانه با آن‌ها پیوند می‌یابد.9

هرچند نمی‌توانیم تن را بنیانگذار یکه و تنهای نقد جامعه‌شناسی و پدر جامعه‌شناسی ادبیات معرفی کنیم، اما بی‌گمان او یکی از طلایه‌داران این مکتب به شمار می‌آید. تن در مواجهه با منتقدانی که طبیعت را یگانه عنصر تأثیرگذار در ادبیات می‌دانستند، زیست‌شناسی، جغرافیا و تاریخ را در کنار یکدیگر جای داد و عوامل مؤثر در ظهور آثار ادبی را نژاد، محیط و زمان معرفی کرد.10

محیط از نظر تن یک ذهنیت اجتماعی یک دست و اثیری است که از پیچیدگی ساختارهای قدرت تاریخی فاصله‌ی بسیار دارد. تأثیر محیط اجتماعی جزئی است از زمان ـ برداشت‌های فراگیر عصر ـ یا جزئی از محیط ـ شرایط خاصی که بر تولید ادبی تأثیر می‌گذارد.

«محیط یعنی حال و هوای کلی اجتماعی و فکری که گونه‌ی اثر ادبی را تعیین می‌کند. محیط گونه‌هایی را مجاز می‌داند که با آن هم‌سان و هم‌خوان باشند و گونه‌های دیگر را با موانعی که ایجاد می‌کند و حملاتی که در هرگام از تکاملشان تجدید می‌کند، نابود می‌سازد.»11

در نظر تن «عظمت اجتماعی یا تاریخی با عظمت هنری یکسان دانسته می‌شود. هنرمند بیان کننده‌ی حقیقت و ضرورتاً بیان کننده‌ی حقایق اجتماعی و تاریخی است. آثار هنری از این جهت که یادگار دورانی هستند، سند به حساب می‌آیند و فرض براین است که بین نابغه و عصر خودش هماهنگی وجود دارد.»12

دنیای درون هنرمند و شخصیت فردی نویسنده یکسره به سویی نهاده می‌شود. تن تحت تأثیر فلسفه‌ی اسپینوزا و تجربه‌گرایان انگلیسی بود. از اسپینوزا بی چون و چراترین جبرگرایی را آموخت و تجربه‌گرایان نیز به او آموختند که نظریات و عقاید ما چیزی نیستند «جز استحاله‌های تأثیراتی که از طریق حواس به ما منتقل می‌شوند»13

بی‌شک تن در عقیده‌ی خود راه اغراق و مبالغه پیموده است. نمی‌توان تمام جلوه‌های ذوق و هنر را مطلقاً محصول علل خارجی دانست و تأثیر ذوق و ابتکار انسانی را به کلی نادیده گرفت. در میان منتقدان کسانی بودند که تنها یکی از سه اصل مورد نظر تن را عامل عمده‌ی آفرینش ادبی می‌دانستند.14

گوایو کار تن را به نحوی تکمیل می‌کند و دومین جنبه‌ی زیبایی‌شناسی جامعه شناختی را می‌نمایاند. او به تأثیر ادبیات برمحیط اجتماعی تکیه می‌کند. تن می‌پنداشت که جامعه نابغه و نویسنده را برمی‌انگیزد و در عین حال او را مقید می‌کند. در نظر گوایو، نابغه به نوبه‌ی خود جامعه‌ای جدید خلق می‌کند. آمیزه‌ی آرای این دو را می‌توان این گونه بیان کرد: با آن که «نابغه از این یا آن محیط اجتماعی برمی‌خیزد، خود آفریننده‌ی یک محیط اجتماعی جدید یا دگرگون کننده‌ی محیط اجتماعی قدیم است.»15

شاید بتوان جامعه‌شناسی در معنای امروز را شکل تکامل یافته‌ی نظریه‌های تن و گوایودانست. یکی دیگر از سرچشمه‌های نقد اجتماعی در آراء برخی اندیشگران سده‌ی نوزدهم روسیه یافتنی است که بر جامعه‌شناسی ادبیات به ویژه صبغه‌ی مارکسیستی آن تأثیر بسیار گذاشته است.

گفته می‌شود که آموزه‌ی رئالیسم سوسیالیستی از مارکس و انگلس است ولی حقیقت این است که نیاکان این آموزه منتقدان «دموکرات انقلابی» روسیه در سده ی نوزدهم یعنی و یساریون گریگوریویچ بلینسکی (1848-1811) و پیروانش بودند. اینان به چشم نقد و تحلیل به ادبیات می‌نگریستند و هنرمند را روشنگر اجتماعی می‌دانستند و می‌پنداشتند «ادبیات می‌بایست از تکنیک‌های هنری پیچیده پرهیز کند و به صورت ابزار تکامل اجتماعی درآید. هنر بازتاب واقعیت اجتماعی است و می‌بایست ویژگی‌های نمونه نمای واقعیت اجتماعی را تصویر کند.»16

البته بلینسکی واقع‌گرایی را تا آن‌جا لازم می‌داند که ادبیات را با زندگی پیوند دهد و سیر این پیوند به شکلی منطقی و کارآمد برای دستیابی به یک تأثیر اجتماعی به کار برده شود.17 بسیاری او را پدر نقد ادبی اجتماعی، نه تنها در روسیه بلکه شاید در سراسر اروپا، می‌نامند. البته بلینسکی هنر را تنها از نظر گاه تاریخی و اجتماعی نمی‌نگریست و حتی سعی نمی‌کرد تا

«هنرمند یا اثر هنری را به فلان زمینه‌ی خاص اجتماعی نسبت دهد و تأثیرات خاصی را در هنرمند باز نماید و به بررسی و توصیف روش‌هایی که او به کار برده، بپردازد و دلایل روانشناختی یا تاریخی توفیق یا شکست شگردهای خاص او را توضیح دهد، البته گاه این کارها را می‌کرد و در واقع نخستین و بزرگترین مورخ ادبیات روسیه بود اما از جزئیات بیزار بود و میلی به تحقیقات دقیق نداشت.»18

معروف‌ترین پیروان بلینسکی نیکالای گاویلوویچ چرنیشفسکی (1889-1828)، نیکالای آلکساندروویچ دابرالیوبوف (1861-1836) و دمیتری ایوانویچ پیسارف (1868-1840)، آن مایه راه افراط پیمودند که اساساً در این نکته تردید کردند که آیا «ادبیات آن مایه و مقدار رسالت اجتماعی در خود دارد که آن را مستحق یک هستی ماندگار کند»19 آنان می‌پنداشتند تنها زمانی هنر دارای ارزش است که سراپا از حقیقت زمانه سرچشمه گرفته باشد. آنان برای منتقد حتی ارزشی والاتر از نویسنده قائل بودند و او را دارای نیرویی خارق‌العاده می‌دانستند که می‌تواند دنیای توصیف شده در داستان را ژرف‌تر از خود نویسنده درک کند.

دابرالیوبوف حتی می‌گفت که هنر نه اثری ادبی یا هنری بلکه سندی اجتماعی است. او در نقد یک اثر چنان از شخصیت‌ها سخن می‌گفت که گویی اشخاصی واقعی‌اند که در برابر محیط واقعی خود واکنش نشان می‌دهند نه موجوداتی آفریده‌ی ذهن نویسنده.20

تکوین و تکامل جامعه‌شناسی ادبیات

جامعه‌شناسی ادبیات از سده‌ی بیستم به شکل رویکردی تخصصی و فراگیر مورد توجه قرار می‌گیرد، گسترش پیدا می‌کند، به شاخه‌های گوناگونی بخش می‌شود و تقریباً بر همه‌ی رویکردهای دیگر تأثیر می‌گذارد و رویکردهای تلفیقی تازه‌ای را نمایان می‌سازد.

در آغاز سده‌ی بیستم به سال 1904 تأملاتی از لانسون درباره‌ی پیوند تاریخ ادبیات و جامعه‌شناسی در مجله‌ی «فلسفه‌ی اولی و اخلاق» می‌یابیم که در کنار نگاشته‌های امیل دورکیم جامعه‌شناس مشهور نشر می‌یافت. این نوشته‌ها و نگاشته‌های مشابه خبر از حضور جریانی تازه در این سده می‌داد. اما نقطه‌ی عطف رویکرد جامعه‌شناختی به ادبیات را باید در دوره‌ی رواج مارکسیسم ـ دهه‌های 1920 و 1930 ـ جست و جو کرد. منتقدان مارکسیست از منظری متفاوت با چشم‌انداز اومانیسم، به ادبیات توجه کردند. در این دو دهه نقد عملاً معطوف به رئالیسم بود. از این رو در ابتدا توجه نقد مارکسیستی بیشتر به رمان بود، به ویژه رمان سده‌ی نوزدهم. اگر شخصیتی را به عنوان نقطه‌ی عطف جامعه‌شناسی ادبیات، چه از نظر پدید آوردن نظام فکری و زبانی گسترده و منسجم و چه از نظر تأثیر برجریان‌ها و شخصیت‌های پس از خود سراغ کنیم، بی‌هیچ تردید او کسی نیست جز گئورک لوکاچ ناقد و اندیشگر مجارستانی.

لوکاچ در سال 15-1914 کتاب دوران‌ساز نقد نظریه رمان را منتشر می‌کند. مبانی نظری جامعه شناختی این اثر مهم از هگل، دیلتای و مارکس و بر است. همچنین از انگلس و مارکس باید یاد کرد. اما اهمیت کار لوکاچ آن است که این مبانی جامعه‌شناسی را به گونه‌ای روشمند و عمیق وارد قلمرو نقد ادبی می‌کند. این کوشش پیش از او به این دقت و سامان‌مندی صورت نگرفته بود. لوکاچ چندین دهه در پروردن جامعه‌شناسی ادبیات پیشتاز بود. البته در این سالیان دراز لوکاچ، پیاپی تغییر و تکامل می‌یابد. او شاخص‌ترین چهره‌ی این رویکرد در نیمه‌ی نخست قرن بیستم است. البته شاخص‌ترین چهره‌ی نیمه دوم قرن یعنی لوسین گلدمن به شدت تحت تأثیر اوست و در حقیقت مبانی فکری و روش‌های او را گسترش بخشیده است. جریان مارکسیستی تنها به شوروی و کشورهای بلوک شرق منحصر نیست. مثلاً اندکی پس از دهه‌های بیست و سی که از آن یاد کردیم، رالف فاکس مارکسیست انگلیسی کتاب شاخص رمان و مردم را به سال 1937 منتشر می‌کند. گرامشی نیز در ایتالیا در دهه‌ی 1930 آغازگر مباحث مهمی در این زمینه می‌شود. دو نویسنده‌ی آلمانی مارکسیست دهه‌ی سی یعنی برشت ـ هم در مقام عمل در صحنه‌ی تأتر و هم در مقام نظر ـ و والتر بنیامین با پژوهش‌های گسترده، چشم‌اندازهای تازه‌ای را در این قلمرو مطرح می‌کنند که با منظر لوکاچ تفاوت‌هایی دارد. بنیامین در مقاله‌ی مهم «اثر هنر در عصر باز تولید ماشینی» (1933) به گونه‌ای، برنوگرایی و خلاقیت و آشنایی زدایی ـ برخلاف نقد دهه‌ی بیست و سی مارکسیستی ـ تکیه‌ی بسیار می‌کند. در همین سال‌هاست که جمعی از ناقدان و فیلسوفان مارکسیست چون آدرنو، هورکهایمر و مارکوزه مؤسسه‌ی پژوهش‌های اجتماعی فرانکفورت را پایه‌ریزی می‌کنند. این جریان که با نام مکتب فرانکفورت شهرت دارد در سال 1932 از آلمان رانده می‌شود و در سال 1950 دوباره به آلمان باز می‌گردد. مکتب فرانکفورت دیدگاه کاملاً متفاوتی را با برشت، بنیامین و لوکاچ مطرح می‌کند. این مکتب در عین تکیه براهمیت تحلیل جامعه‌شناختی اثرهنری، برنفی رئالیسم اصرار می‌ورزد. چهره‌ی مهم تأثیرگذار برنیمه‌ی دوم سده‌ی بیستم چنان‌که یادآور شدیم لولسین گلدمن رومانیایی است. نقطه‌ی شروع فعالیت جدّی او را باید سال 1947 انگاشت. او از این زمان شالوده‌ی روش خویش را ضابطه‌بندی می‌کند. گلدمن با این اصل بنیادین آغاز می‌کند که «از دیدگاه ماتریالیسم تاریخی، عنصر اساسی در تحلیل آفرینش ادبی این واقعیت است که ادبیات و فلسفه در سطوح مختلف بیانگر نوعی جهان بینی‌اند و جهان‌بینی‌ها مسائل فردی نیستند بلکه اجتماعی‌اند.»21

گلدمن در تثبیت و استقرار جامعه‌شناسی ادبیات به عنوان یک رویکرد فنی و کارآمد نقشی بی‌بدیل دارد به ویژه آن‌که او در آمیختن این جریان با جریان دیگری که چه بسا رویاروی با رویکرد جامعه‌شناسی شناخته می‌شود یعنی ساختارگرایی بسیار نقش آفرین است. اساساً در ترسیم دامنه‌ی جامعه‌شناسی ادبیات، توجه به آمیزش‌هایی از این دست بسیار اهمیت دارد. بسیاری از ناقدانی که بر این مکتب تأثیر گذاشته‌اند، ممکن است متعلق به رویکردهای دیگر باشند مثلاً میخائیل باختین اندیشگر بزرگ روسی در بسیاری پژوهش‌های خود به عمیق‌ترین معنا به جامعه‌شناسی ادبیات می‌پردازد.

جریان نقد جامعه شناختی مارکسیستی پس از 1960 تحت تأثیر ساختارگرایی و پیامدهای آن مانند پسا ساختارگرایی و ساخت شکنی قرار گرفت. در همین دهه‌ی 1960 زبان و رویدادهای اجتماعی ـ تاریخی به طرزی جدایی‌ناپذیر با یکدیگر مرتبط می‌شوند.22

جریان نوآیین‌تر موسوم به «نقد اجتماعی» از دهه‌ی هفتاد و هشتاد با چهره‌هایی چون کلود دوشه و پیرزیما شکل می‌گیرد که عمدتاً متن را قلمرو مدّاقه‌ی انتقادی قرار می‌دهند و شاید بهتر باشد آن را جامعه‌شناسی متن خواند. جریان نسبتاً نوظهور دیگر «زیبا‌شناسی دریافت» یا «جامعه‌شناسی خواندن» است که شکل خام و ابتدایی آن را در کتاب با داستان و خوانندگان (1932) نگاشته‌ی خانم لیویس می‌توان بازیافت. از پیش روان این جریان داگلاس ویپلر است که به سال 1937 یادداشت تحقیقی درباره‌ی جنبه‌های اجتماعی خواندن در بحران را منتشر می‌کند و نیز روبر اسکارپیت را می‌شناسیم با جامعه‌شناسی ادبیات (1958). اما شکل فنی‌تر آن را در این دو کتاب مهم می‌توان ملاحظه کرد: در باب زیباشناسی دریافت (5-1972) نگاشته‌ی روبرت یاوز و خواندن را بخوانیم (1982) به قلم ژاک لنار و پییرپوژا.23 از جمله نام‌آورترین منتقدان معاصر نظریه مارکسیستی جامعه‌شناختی ادبیات می‌توان از ایگلتون و جیمسون یاد کرد.

توضیح این نکته‌ها ضرورت دارد که اولاً جریان نقد مارکسیستی و نقد جامعه‌شناسی همواره به یک معنا به کار نمی‌رود. حتی خود نقد مارکسیستی در مراحل متفاوت تاریخی و در قلمروهای فرهنگی ـ جغرافیایی مختلف، معناهای چندگانه‌ای را القا می‌کند. اساساً «هرگز یک چشم‌انداز واحد مارکسیستی در مورد ادبیات پیدایش نیافت.»24 ثانیاً جامعه‌شناسی ادبی چه به معنای مارکسیستی آن و چه به معنای عام، با افت و خیزهایی همراه بوده است که با تحولات اجتماعی مانند انقلاب شوروی، اختناق استالینستی، جنگ‌های جهانی، جنگ ویتنام و دیگرگونی‌های فرهنگی به ویژه در قلمرو نقد هنری و ادبی مانند رواج ساختارگرایی ومدرنیسم در ارتباط نزدیک بوده است.25

پس از تأمل در سیر تاریخی جریان‌های این رویکرد به تحول مفهومی جامعه‌شناسی ادبیات می‌رسیم. به راستی جامعه‌شناسی به معنای سده‌ی بیستمی آن چیست؟ تمایز آن با رویکردهای دیگر کجاست و اساساً ضرورت وجودی این رویکرد کدام است؟

بسیاری از نظریه‌های ادبی را می‌توان به علت کم توجهی به ارتباط میان ادبیات و جهانی که آن ادبیات را در خود پرورانده است، نقد کرد. نظریه‌هایی که متن ادبی را جدا از جامعه‌ی پدید آورنده‌ی آن و تنها از طریق واژه، سبک، ساختار و.‌.. بررسی می‌کنند و چشم بر روی رویدادهای تاریخی می‌بندند که زمینه‌ی مساعد تولید یک اثر را فراهم آورده‌اند و مردمی را که همان گونه که بر فضای کلی ادبیات اثر می‌نهند، از آن تأثیر نیز می‌گیرند، نادیده می‌انگارند.

درباره‌ی تأثیر و تأثر متقابل ادبیات و جامعه در جای خود به تفصیل سخن خواهیم گفت. در این‌جا تنها به اصلی‌ترین چشم‌اندازهای اثرگذاری دوسویه و دیالیکتیکی اشاره می‌کنیم زیرا تحلیل تعامل‌های پیچیده و متنوع ادبیات و اجتماع در شکل‌گیری نقد جامعه‌شناسی ادبیات نقش بسیار داشته است. چشم‌انداز نخستین، تحلیل موقعیت اجتماعی نویسنده است که ممکن است بر پایه‌ی گفتارها و کردارهای غیرادبی‌اش تبیین شود.26 زندگی‌نامه‌ی نویسنده و کنکاش در محیط زندگانی و پرورش نویسنده به ویژه خانواده و محیط تربیتی او نیز گاه مورد توجه قرار می‌گیرد. البته، پیداست این زمینه چه‌بسا مجال افراط و گزاف‌کاری را برای برخی ناقدان ساده انگار فراهم کند.

اگر ادبیات را صرفاً بازتاب مستقیم جامعه و تاریخ و عکس برداری از آن‌ها بدانیم و به تعبیر دیگر ادبیات را مدرکی اجتماعی بیانگاریم که نقد جامعه‌شناختی تنها ابزار بازنمایی ارجاعات آن به مسائل معین اجتماعی است، بی‌شک از ژرفا و پیچیدگی آن کاسته‌ایم.

جامعه‌شناسی ادبیات در معنای فنی و راستین آن، رابطه‌ی جامعه و اثر ادبی را بسیار پیچیده‌تر و متنوع‌تر فهم می‌کند. مثلاً چنان که ولک یادآور می‌شود در مرحله‌ی نخستین باید تصویرهایی را که متن از اجتماع به دست می‌دهد از این نظر بخش‌بندی کنیم که کدام یک تعمداً واقع‌گرایانه است و کدام یک کاریکاتور یا هجو یا آرمان‌سازی رمانتیک است.27

چشم‌انداز دیگر این رابطه که گاه مغفول می‌ماند، قلمرو مخاطبان و اثرپذیری آن‌ها از متن است که در برخی مطالعات جدیدتر بیشتر مورد توجه قرار گرفته است. وسعت دامنه‌ی مخاطبان نیز در همین زمینه قابل تأمل است. یعنی در کنار جامعه‌شناسی خواندن و قرائت و فهم واکنش خوانندگان و بررسی متن، از جامعه‌شناسی مخاطبان نیز می‌توان سخن گفت. پس جامعه و تحلیل اجتماعی، سه دنیای پیش از اثر، در اثر و پس از اثر را دربر می‌گیرد.28

توضیح این نکته ضرورت دارد که مکتب نقد جامعه‌شناسی مبتنی برواکنش خواننده، خوانندگان عام را در نظر دارد، در حالی که مکتب نقد مارکسیستی برحسب «طبقه» تمایزات و تفاوت‌هایی را بین خوانندگان و مخاطبان درنظر می‌گیرد و این یکی از تفاوت‌های عمده‌ی این دو مکتب است.29

مکتب جامعه‌شناسی را با مکاتب دیگر نیز می‌توان سنجید. اکثر مورخان ادبی نقد اجتماعی را واکنشی به نقد نو و نقد روان‌شناختی ـ که شارل مورون در فرانسه آن را تبلیغ می‌کرد ـ معرفی می‌کنند. برخلاف نقد روانکاوانه که به روان‌شناسی فردی توجه دارد و می‌کوشد بازتاب‌های روان‌شناختی را در متون ادبی کشف کند، نقد جامعه‌شناسی به توده‌ی مردم ـ عام وخاص ـ و تأثیر و تأثرات آن‌ها توجه نشان می‌دهد. نقد جامعه‌شناسی راه خود را از مکتب‌های دیگر جدا می‌کند؛ از ناقدان نقد نو که در «جستجوی متن» خود را به «واژه‌های روی صفحه» محدود می‌کنند یاصورتگرایانی که در اصل به آنچه ادبیات را از دیگر روش‌های کاربرد زبان متمایز می‌کند، توجه نشان می‌دهند و نیز ساختارگرایانی که به دنبال تثبیت ساختارهایی هستند که زیربنای روایت‌اند و معنا را می‌سازند. جامعه‌شناسان ادبی در موقعیت‌ها و شرایط تاریخی و مسائل سیاسی مربوط به متون ادبی تأمل می‌کنند.30


تأثیرها و امتزاج‌های جامعه‌شناسی ادبیات

هیچ کدام از رویکردهای نقد ادبی به ویژه جامعه‌شناسی ادبیات در چشم‌انداز تاریخی خود رویکردی ثابت، لایتغیر، خالص و به دقت مرزبندی شده نیست. جامعه‌شناسی ادبیات از یک سو تقریباً برتمام رویکردهای دیگر تأثیر گذاشته است و آن رویکردها را با مبانی و جهت‌گیری‌های خویش در آمیخته است و از سوی دیگر از رویکردهای بسیاری تأثیر پذیرفته است. این رویکردهای دیگر حتی شامل جریان‌هایی می‌شود که در اساس یکسره با اصول جامعه‌شناسی ادبیات رویاروی قرار می‌گیرند یا دست کم معارض شمرده می‌شوند. اساساً در تشکیل شاخه‌های گوناگون جامعه‌شناسی ادبیات این اثرپذیری از رویکردهای دیگر نقش برجسته‌ای دارد. می‌کوشیم به اهمّ این اثرپذیری‌ها و آمیختگی‌ها نگاهی گذرا افکنیم:

الف. رویکرد روان‌شناختی: پایان سده‌ی نوزدهم نقطه‌ی گره‌خوردگی نقد روان بنیاد و جامعه بنیاد است. شاید بتوان اشخاصی همچون تارد و ادموند ویلسون را نماد و نماینده‌ی این گره‌خوردگی دانست. شخصیت‌های دوچهره‌ای که آمیزه‌ای از روان‌شناسی و جامعه‌شناسند. تارد می‌کوشد نشان دهد که چگونه جامعه بر روی «من» نویسنده تأثیر می‌گذارد و به درون حساسیت‌های او نفوذ می‌کند و شخصیت روانی او را شکل می‌دهد. ادموند ویلسون نیز همچون تارد شیوه‌ای را به کار می‌گیرد که می‌توان آن را ترکیبی از روان‌شناسی و جامعه‌شناسی دانست. برخلاف مارکسیست‌ها که به تحلیل عوامل اجتماعی مؤثر در آفرینش اثر اصرار می‌ورزند، ویلسون می‌کوشد تا با عناصر روان‌شناختی، احساسات نویسنده نسبت به طبقه‌ی خود و تأثیراتی که تلاش‌های اقتصادی در زندگی او بر جای می‌گذارند، توصیف کند. ویلسون همچنین به برخوردها و واکنش‌های روانی نویسنده به عرف و قراردادهای اجتماعی توجه نشان می‌دهد.

موضوع نوشته‌های منتقدان مارکسیست عمدتاً اجتماعی است و در آن‌ها غالباً به فرد توجه خاصی نمی‌شود و بررسی جنبه های جامعه‌شناختی متون ادبی وجهه‌ی همت قرار می‌گیرد که چنان که پیشتر گفتیم، ممکن است در پاره‌ای موارد با روان‌شناسی شخصیت‌های منفرد در تضاد باشد. منتقدان مارکسیستی در بررسی شخصیت‌ها، معمولاً عوامل اجتماعی و تاریخی گسترده‌ای را مورد بحث قرار می‌دهند و شخصیت‌ها را محصول آن شرایط تلقی می‌کنند و فراموش می‌کنند که «روان‌شناسی فردی هم فراورده‌ای اجتماعی است.»31

ب. نظریه اخلاقی: یکی از گرایش‌های نزدیک به مباحث روانشناسی است و از آن‌جایی که ادبیات را به عنوان بخش مکمل فعالیت یک گروه اجتماعی درنظر می‌گیرد و با توجه به وضعیت آن گروه به تفسیر و سنجش آن دست می‌یازد، با جامعه شناسی ادبیات هم مرز می‌شود.

«یک نظریه‌ی اخلاقی اگر با سعه‌ی صدر امور را تجزیه و تحلیل کند، باید با توجه به کلیت اجتماعی، ادبیات را تفسیر کند و ارج نهد. گروه اجتماعی یک نظریه‌ی اخلاقی هر قدر مشخص‌تر باشد نظریه‌ی اخلاقی قاطع‌تر و صریح‌تر خواهد بود»32

البته متأسفانه سوء تعبیری که از نظریه‌های معطوف به ساخت و صورت اثر و نیز آرایی که تکیه بر اعتبار و ارزش درونی و مستقل اثر دارند، ایجاد شده است، این تصور را رواج داده که منتقد تنها با خود اثر سروکار دارد و بس. از جمله باید به مجموعه‌ی نتایج بیرون از اثر و تأثیر اثر بر مخاطب کاملاً بی‌اعتنا و خونسرد باشد. «توجه به این نتایج را می‌توان به دیگران واگذاشت. شاید به یک کشیش یا پلیس»33 اما حقیقت این است که سخن از جنبه‌های اخلاقی اثر همواره نه به معنای طرح مسائل بیرون از اثر است و نه به معنای داوری ارزش‌گذارانه. به هر روی ارزش‌هایی که از طریق یک اثر ادبی مطرح می‌شود، ممکن است در نظر یک گروه، یک طبقه، یک ملت یا یک فرد، مهم جلوه می‌کند.

بدین ترتیب نظریه‌های اخلاقی ادبیات نیز نظریه‌هایی اجتماعی هستند اما این بدین معنا نیست که تمام اخلاقیات، اخلاقیات اجتماعی است و یا این که قضاوت‌های اخلاقی همان قضاوت‌های اجتماعی است.

ج. رویکرد تکوینی و ساختارگرایی: از دیگر رویکردهایی است که هرچند با جامعه شناسی ادبیات تفاوت‌های بنیادین دارد، اما در نقطه‌ای با آن در می‌آمیزد. نقد تکوینی اساساً به بررسی مراحل تکوین اثر بر پایه‌ی «پژوهش در دست نوشته‌های نویسنده در مراحل مختلف انشای اثر، دفتر یادداشت‌های او، منابع و آثار مشابه»34 می‌پردازد.

البته گاه از تأثیرات مختلف دیگری سخن می‌رود که در میان آن‌ها چه بسا خاستگاه‌های اجتماعی نیز مطرح شود، اما عمده‌ی توجه شیوه‌ی تکوینی به معنای سنتی آن به روایت‌های گوناگون اثر و روایت‌های مشابه باز می‌گردد. بعدها لوسین گلدمن تعبیر نقد تکوینی را به مفهومی دیگر و پیچیده‌تر به کار گرفت. او که میراث بر شیوه‌ها و مبانی ساختارگرایی بود، آن را به جامعه‌شناسی ادبی گره زد و در حقیقت تکوین ساختار اثر را با ساختارهای اجتماعی محیط براثر در پیوست. بنابراین کوشش گلدمن بیش از آن که به معنای نزدیک کردن نقد تکوینی به جامعه‌شناسی ادبیات به شمار رود از نظر تلفیق سنّت ساختارگرایی که معارض و حتی عامل اصلی بی‌اعتنایی به جامعه شناسی ادبیات بود، اهمیت دارد.